| خودگرایی روانشناختی |
اخلاق و روانشناسی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. هر دو از منظری البته متفاوت، به عادات و رفتار و افعال و روحیات فردی آدمی میپردازند، فلسفه اخلاق به بایدها و نبایدها و هنجارهای اخلاقی و ناهنجاریها نظر میکند و روانشناسی به بیان و بررسی واقعیتهایی که در وجود ماست. موضوع اخلاق، افعالِ اختیاری و ارادی ما به شمار میروند. از این رو، اعمال غیرارادی و غیرمقدور ما در دایره موضوع اخلاق نمیگنجند. اگر ما نتوانیم کاری را انجام دهیم، به یقین (و به حکم عقل)، اخلاق ما را به انجام آن الزام نخواهد کرد؛ چرا که موضوع اخلاق، اعمال اختیاری و مقدور است و سرزنشها و ملامتها نیز تنها درباره کارهای اختیاری و در توان ما، معنا دارد.
در غالب نظریههای اخلاقی، نوعدوستی، کمک به دیگران با انگیزههای خیرخواهانه، فداکاری و از خودگذشتگی و به طور کلی دیگرگرایی، از جمله فضایل و رفتار پسندیده و بهنجار به حساب آمده است. اما به واقع آیا آدمی فداکاری و از خودگذشتگی و کمک به دیگران را تنها انگیزه نوع دوستی میتواند انجام دهد؟ آیا کارهای به ظاهر فداکارانه و با نیت نوعدوستی فداکارانهاند؟ خودگرایی روانشناختی نظریهای توصیفی در باب انگیزه انسانی به شمار میرود و با طرح ادعایی تجربی و انسانشناسانه، معتقد است ما چنین توانی نداریم که تنها بهدلیل منافع دیگران کاری کنیم و یا ازخود بگذریم؛ ما بهگونهای آفریده شدهایم که تنها به دنبال منافع خویش باشیم و برای منفعت خویش کوشش و تکاپو کنیم.
به عبارتی، همه رفتارها و وظایف اخلاقی، تحتالشعاع جلب منفعت شخصی قرار میگیرند و حتی اگر صورتی، غیرخودگرایانه و فداکارانه داشته باشند، تمامی رفتارهایِ آدمی بر اساس «حب نفس (self love) » و فقط برای تحصیل منفعت شخصی انجام میگیرند و انسان، در ذات خود، خودخواه است و به لحاظِ سرشت و سجیه باطنی، قادر به انجام عملی تنها به انگیزه نوعدوستانه نیست. شاید دلیل ممکن و مقدور نمودن دیگرگرایی در نظر ما، این است که، در همه این موارد، رفتارهای خودخواهانه ما در پوشش رفتارِ دیگرگرایانه عرضه شدهاند و این امر مایه و موجب اشتباه و التباسِ حس عمومی و ارتکازات عامِ اخلاقی گردیده است.
@Psycho_Approaches
اخلاق و روانشناسی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. هر دو از منظری البته متفاوت، به عادات و رفتار و افعال و روحیات فردی آدمی میپردازند، فلسفه اخلاق به بایدها و نبایدها و هنجارهای اخلاقی و ناهنجاریها نظر میکند و روانشناسی به بیان و بررسی واقعیتهایی که در وجود ماست. موضوع اخلاق، افعالِ اختیاری و ارادی ما به شمار میروند. از این رو، اعمال غیرارادی و غیرمقدور ما در دایره موضوع اخلاق نمیگنجند. اگر ما نتوانیم کاری را انجام دهیم، به یقین (و به حکم عقل)، اخلاق ما را به انجام آن الزام نخواهد کرد؛ چرا که موضوع اخلاق، اعمال اختیاری و مقدور است و سرزنشها و ملامتها نیز تنها درباره کارهای اختیاری و در توان ما، معنا دارد.
در غالب نظریههای اخلاقی، نوعدوستی، کمک به دیگران با انگیزههای خیرخواهانه، فداکاری و از خودگذشتگی و به طور کلی دیگرگرایی، از جمله فضایل و رفتار پسندیده و بهنجار به حساب آمده است. اما به واقع آیا آدمی فداکاری و از خودگذشتگی و کمک به دیگران را تنها انگیزه نوع دوستی میتواند انجام دهد؟ آیا کارهای به ظاهر فداکارانه و با نیت نوعدوستی فداکارانهاند؟ خودگرایی روانشناختی نظریهای توصیفی در باب انگیزه انسانی به شمار میرود و با طرح ادعایی تجربی و انسانشناسانه، معتقد است ما چنین توانی نداریم که تنها بهدلیل منافع دیگران کاری کنیم و یا ازخود بگذریم؛ ما بهگونهای آفریده شدهایم که تنها به دنبال منافع خویش باشیم و برای منفعت خویش کوشش و تکاپو کنیم.
به عبارتی، همه رفتارها و وظایف اخلاقی، تحتالشعاع جلب منفعت شخصی قرار میگیرند و حتی اگر صورتی، غیرخودگرایانه و فداکارانه داشته باشند، تمامی رفتارهایِ آدمی بر اساس «حب نفس (self love) » و فقط برای تحصیل منفعت شخصی انجام میگیرند و انسان، در ذات خود، خودخواه است و به لحاظِ سرشت و سجیه باطنی، قادر به انجام عملی تنها به انگیزه نوعدوستانه نیست. شاید دلیل ممکن و مقدور نمودن دیگرگرایی در نظر ما، این است که، در همه این موارد، رفتارهای خودخواهانه ما در پوشش رفتارِ دیگرگرایانه عرضه شدهاند و این امر مایه و موجب اشتباه و التباسِ حس عمومی و ارتکازات عامِ اخلاقی گردیده است.
@Psycho_Approaches
| عشق از نظر اروین یالوم |
اروین یالوم، درمانگر رویکرد وجودی معتقد است عشق نوعی از خود بیخودی وسواسگونه و ذهنیتی افسونشده است که تمامی زندگی فرد را در تصرف خود در میآورد. معمولا تجربهی چنین حالتی باشکوه است، اما به عقیدهی او انسان بیشتر دلباختهی اشتیاق خویش است تا آنچه اشتیاقش را برانگیخته است؛ ولی در مواقعی شیدایی و از خود بیخودی، بیش از آنکه لذت بیافریند، پریشانی میآورد. عاشق صورتی خیالی و شاعرانه به معشوق میدهد، ذهنش درگیر وسوسهی او میشود، اما اگر عشق تنها یک ویژگی حقیقی داشته باشد، این است که هرگز نمیماند، ناپایداری بخشی از ماهیت شیدایی عشق است. از نظر یالوم وسواسِ عشق، اغلب به نوعی توجه فرد را از افکار دردناکتر دیگر دور میکند.
از نظر او تجربهی تنهایی اگزیستانسیال، مانند هر نوع ملال، وضعیت ذهنی بسیار ناخوشایندی پدید میآورد و به مدت طولانی برای فرد قابل تحمل نیست. از نظر وی هیچ رابطهای قادر به از میان بردن تنهایی نیست و هر یک از ما در هستی تنهاییم. ولی میتوانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم، همانطور که عشق درد تنهایی را جبران میکند. مارتین بوبر، فیلسوف یهودی میگوید: یک رابطهی خوب و صمیمی، بر دیوارههای سربه فلک کشیدهی تنهایی آدمی رخنه میکند، بر قانون بیچون و چرای آن فائق میشود و بر فراز مغاک وحشتانگیز عالم، از وجود خود به وجود دیگری پل میزند.
از نظر اروین یالوم، عشق نوعی منش است. خیلی پیش میآید که به اشتباه، پیوند انحصاری با یک انسان را دلیل شدت و اصالت عشق فرض میکنیم. ولی چنین عشقی به اصطلاحِ اریک فروم، عشق نمادین یا خودپرستی بیش از اندازه است و در فقدان توجه و علاقهی دیگران، محکوم به فروپاشی در درون خویشست. در عوض عشق عاری از نیاز، شیوهی فرد برای ارتباط با دنیاست. رابطه در بهترین شرایط، افرادی را شامل میشود که به شیوهای عاری از نیاز با هم ارتباط دارند. عشق بالغانه یا رشد یافته علاوه بر بخشیدن، سایر اجزای اساسی را نیز داراست: توجه، پاسخگویی، احترام و درک. دوست داشتن یعنی توجه فعال به زندگی و رشد دیگری. فرد باید پاسخگوی نیازهای دیگری (چه جسمانی، چه روانی) باشد. فرد باید به یگانگی و منحصر به فرد بودن آن دیگری احترام بگذارد، او را همانطور که هست ببیند و به وی کمک کند تا رشد کند و راه خویش را بیابد، آن هم فقط به خاطر خودش، نه با هدف خدمت به او.
@Psycho_Approaches
اروین یالوم، درمانگر رویکرد وجودی معتقد است عشق نوعی از خود بیخودی وسواسگونه و ذهنیتی افسونشده است که تمامی زندگی فرد را در تصرف خود در میآورد. معمولا تجربهی چنین حالتی باشکوه است، اما به عقیدهی او انسان بیشتر دلباختهی اشتیاق خویش است تا آنچه اشتیاقش را برانگیخته است؛ ولی در مواقعی شیدایی و از خود بیخودی، بیش از آنکه لذت بیافریند، پریشانی میآورد. عاشق صورتی خیالی و شاعرانه به معشوق میدهد، ذهنش درگیر وسوسهی او میشود، اما اگر عشق تنها یک ویژگی حقیقی داشته باشد، این است که هرگز نمیماند، ناپایداری بخشی از ماهیت شیدایی عشق است. از نظر یالوم وسواسِ عشق، اغلب به نوعی توجه فرد را از افکار دردناکتر دیگر دور میکند.
از نظر او تجربهی تنهایی اگزیستانسیال، مانند هر نوع ملال، وضعیت ذهنی بسیار ناخوشایندی پدید میآورد و به مدت طولانی برای فرد قابل تحمل نیست. از نظر وی هیچ رابطهای قادر به از میان بردن تنهایی نیست و هر یک از ما در هستی تنهاییم. ولی میتوانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم، همانطور که عشق درد تنهایی را جبران میکند. مارتین بوبر، فیلسوف یهودی میگوید: یک رابطهی خوب و صمیمی، بر دیوارههای سربه فلک کشیدهی تنهایی آدمی رخنه میکند، بر قانون بیچون و چرای آن فائق میشود و بر فراز مغاک وحشتانگیز عالم، از وجود خود به وجود دیگری پل میزند.
از نظر اروین یالوم، عشق نوعی منش است. خیلی پیش میآید که به اشتباه، پیوند انحصاری با یک انسان را دلیل شدت و اصالت عشق فرض میکنیم. ولی چنین عشقی به اصطلاحِ اریک فروم، عشق نمادین یا خودپرستی بیش از اندازه است و در فقدان توجه و علاقهی دیگران، محکوم به فروپاشی در درون خویشست. در عوض عشق عاری از نیاز، شیوهی فرد برای ارتباط با دنیاست. رابطه در بهترین شرایط، افرادی را شامل میشود که به شیوهای عاری از نیاز با هم ارتباط دارند. عشق بالغانه یا رشد یافته علاوه بر بخشیدن، سایر اجزای اساسی را نیز داراست: توجه، پاسخگویی، احترام و درک. دوست داشتن یعنی توجه فعال به زندگی و رشد دیگری. فرد باید پاسخگوی نیازهای دیگری (چه جسمانی، چه روانی) باشد. فرد باید به یگانگی و منحصر به فرد بودن آن دیگری احترام بگذارد، او را همانطور که هست ببیند و به وی کمک کند تا رشد کند و راه خویش را بیابد، آن هم فقط به خاطر خودش، نه با هدف خدمت به او.
@Psycho_Approaches
🍎تمایز بین اختلال شخصیت اسکیزوئید (SPD) و اختلال طیف اوتیسم (ASD)
تمایز بین اختلال شخصیت اسکیزوئید (SPD) و اختلال طیف اوتیسم (ASD) گاهی اوقات به دلیل همپوشانی علائم می تواند چالش برانگیز باشد. با این حال، تفاوت های کلیدی وجود دارد که می تواند در تشخیص افتراقی کمک کند. در اینجا چند نکته وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد:
1. مشکلات تعامل اجتماعی:- در اختلال شخصیت اسکیزوئید، افراد معمولاً نسبت به تعاملات اجتماعی بیعلاقه هستند و بیان عاطفی محدودی از خود نشان میدهند. آنها ممکن است تنهایی را ترجیح دهند و روابط نزدیک کمی داشته باشند.- در اختلال طیف اوتیسم، مشکلات تعامل اجتماعی بارزتر و متنوع تر است. افراد مبتلا به اختلال طیف اوتیسم ممکن است با درک نشانه های اجتماعی، حفظ تماس چشمی و درگیر شدن در گفتگوی متقابل مشکل داشته باشند. آنها اغلب در ایجاد و حفظ روابط با چالش هایی روبرو هستند.
2. تفاوت های ارتباطی:- افراد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید معمولاً هیچ اختلال قابل توجهی در مهارت های زبانی و ارتباطی ندارند.- در اختلال طیف اوتیسم، مشکلات ارتباطی یک ویژگی مشخص است. این می تواند شامل تاخیر در رشد گفتار یا زبان، الگوهای زبانی تکراری یا خاص، مشکل در درک زبان غیر تحت اللفظی، و چالش های زبان عمل گرا (یعنی استفاده از زبان به طور مناسب در زمینه های اجتماعی) باشد.
3. رفتارهای محدود و تکراری:- ختلال شخصیت اسکیزوئید شامل وجود رفتارهای تکراری یا محدود نیست، همانطور که در اختلال طیف اوتیسم دیده می شود.- در اختلال طیف اوتیسم، افراد ممکن است حرکات تکراری (مانند تکان دادن دست)، پایبندی به روال یا مناسک خاص، علاقه شدید به موضوعات محدود و حساسیت های حسی را از خود نشان دهند.
4. عوامل شروع و رشد:-اختلال شخصیت اسکیزوئید معمولاً در بزرگسالی تشخیص داده می شود، در حالی که اختلال طیف اوتیسم معمولاً در اوایل کودکی تشخیص داده می شود. علائم اختلال طیف اوتیسم معمولا در مراحل اولیه رشد وجود دارد، در حالی کهاختلال شخصیت اسکیزوئید تمایل دارد در مراحل بعدی زندگی ظاهر شود.5. وقوع همزمان:- ممکن است افراد هر دواختلال شخصیت اسکیزوئید و اختلال طیف اوتیسم داشته باشند، اگرچه نسبتاً نادر است. در چنین مواردی، ترکیب علائم می تواند روند تشخیص را پیچیده کند.
🍃 @Psycho_Approaches
تمایز بین اختلال شخصیت اسکیزوئید (SPD) و اختلال طیف اوتیسم (ASD) گاهی اوقات به دلیل همپوشانی علائم می تواند چالش برانگیز باشد. با این حال، تفاوت های کلیدی وجود دارد که می تواند در تشخیص افتراقی کمک کند. در اینجا چند نکته وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد:
1. مشکلات تعامل اجتماعی:- در اختلال شخصیت اسکیزوئید، افراد معمولاً نسبت به تعاملات اجتماعی بیعلاقه هستند و بیان عاطفی محدودی از خود نشان میدهند. آنها ممکن است تنهایی را ترجیح دهند و روابط نزدیک کمی داشته باشند.- در اختلال طیف اوتیسم، مشکلات تعامل اجتماعی بارزتر و متنوع تر است. افراد مبتلا به اختلال طیف اوتیسم ممکن است با درک نشانه های اجتماعی، حفظ تماس چشمی و درگیر شدن در گفتگوی متقابل مشکل داشته باشند. آنها اغلب در ایجاد و حفظ روابط با چالش هایی روبرو هستند.
2. تفاوت های ارتباطی:- افراد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید معمولاً هیچ اختلال قابل توجهی در مهارت های زبانی و ارتباطی ندارند.- در اختلال طیف اوتیسم، مشکلات ارتباطی یک ویژگی مشخص است. این می تواند شامل تاخیر در رشد گفتار یا زبان، الگوهای زبانی تکراری یا خاص، مشکل در درک زبان غیر تحت اللفظی، و چالش های زبان عمل گرا (یعنی استفاده از زبان به طور مناسب در زمینه های اجتماعی) باشد.
3. رفتارهای محدود و تکراری:- ختلال شخصیت اسکیزوئید شامل وجود رفتارهای تکراری یا محدود نیست، همانطور که در اختلال طیف اوتیسم دیده می شود.- در اختلال طیف اوتیسم، افراد ممکن است حرکات تکراری (مانند تکان دادن دست)، پایبندی به روال یا مناسک خاص، علاقه شدید به موضوعات محدود و حساسیت های حسی را از خود نشان دهند.
4. عوامل شروع و رشد:-اختلال شخصیت اسکیزوئید معمولاً در بزرگسالی تشخیص داده می شود، در حالی که اختلال طیف اوتیسم معمولاً در اوایل کودکی تشخیص داده می شود. علائم اختلال طیف اوتیسم معمولا در مراحل اولیه رشد وجود دارد، در حالی کهاختلال شخصیت اسکیزوئید تمایل دارد در مراحل بعدی زندگی ظاهر شود.5. وقوع همزمان:- ممکن است افراد هر دواختلال شخصیت اسکیزوئید و اختلال طیف اوتیسم داشته باشند، اگرچه نسبتاً نادر است. در چنین مواردی، ترکیب علائم می تواند روند تشخیص را پیچیده کند.
🍃 @Psycho_Approaches
میگویند روزی فروید، به مناسبت پنجاهمین سال تولد انیشتین، کارت تبریکی برایش میفرستد و او را خوشبختترین فرد جهان خطاب میکند. انیشتین در جواب مینویسد: تو چرا از این حرفها میزنی، تو که در قلب همه افراد جهان جای داری، از بچه ابتدایی تا استاد دانشگاه، چه درمدرسه، چه در دانشگاه، چه در محافل بزم، چه در میدان رزم، چه در صنعت، چه در هنر، همه از عقدههای روانی، مکانیسمهای دفاعی سخن میگویند.در دنیا هیچکس نیست که به اندازه تو در بارهاش مطلب نوشته باشند یا به اندازه تو دوست و دشمن داشته باشد. پس تو خوشبختترین فرد جهان هستی. فروید برای بار دوم مینویسد، نه اصلا این طور نیست. خوشبختترین فرد جهان تو هستی ، زیرا کسی که از فیزیک سر در نمیآورد در کار تو دخالت نمیکند؛ اما کسانی که حتی الفبای روان شناسی را نخواندهاند در کار من دخالت میکنند.
@Psycho_Approaches
@Psycho_Approaches
نشانگان پیش از قاعدگی (پیاماس یا PMS) (به انگلیسی: premenstrual syndrome) یا تنش پیش از قاعدگی (PMT) (به انگلیسی: premenstrual tension) مجموعهای از علایم جسمی، روانی و احساسات مرتبط با چرخهٔ قاعدگی در زنان است؛ و این در حالی است که بیشتر زنان در سن «بچه زایی» (حداکثر تا ۸۵ در صد) نشانههای فیزیکی مرتبط با عملکرد طبیعی تخمک گذاری شامل نفخ کردن یا نرمی پستان (حساسیت به لمس پستان) را تجربه کردهاند. تعاریف پزشکی از PMS به الگویی مداوم از نشانههای فیزیکی و عاطفی (روانی) محدود میشود که تنها در طول فاز لوتئال از چرخهٔ قاعدگی، اتفاق میافتد، که از «شدت کافی برای تداخل با برخی از جنبههای زندگی» برخوردار هستند.بهطور خاص، نشانههای عاطفی (روانی) برای تشخیص PMS، باید حضور داشته باشد. نشانههای خاص روانی و فیزیکی منتسب به PMS از زنی به زن دیگر متفاوت است، با اینحال الگوی علائم برای هر زن، بهطور فردی، قابل پیشبینی است. این نشانهها در طول ده روز قبل از قاعدگی اتفاق میافتد، و مدت کوتاهی قبل یا مدت کوتاهی بعد از شروع جریان قاعدگی ناپدید میشود.
🍃 @Psycho_Approaches
🍃 @Psycho_Approaches
#فروید ، معتقد بود که ما هرگز در برابر سختیها و ناملایمات زندگی، آنقدر بی دفاع نیستیم که در زمان عاشق بودن هستیم.
#عشق ، پر از فریب است ؛ فریب دادن دیگری، فریب دادن خودمان و فریب خوردن بوسیله فردی دیگر، در بسیاری از موارد، عشق، خطاهای شناختی خاصی در فرد عاشق ایجاد می کند که او را از دیدن حقایق، باز می دارند. روانشناسان، به این پدیده، اثر هاله ای عشق می گویند.
همانطور که هر هاله ای می تواند روی اشیائی را که ما در حال دیدن آنها هستیم پوشانده و مانع دید صحیح شود، عشق نیز می تواند موجب ندیدن حقایق تلخ و جایگزینی آنها با آروزهای شیرین شود. اثر هاله ای باعث می شود تا عاشق، خوبیهای معشوق را زیادنمایی و جنبه های منفی او را، کم نمایی کند. این اثرات عشق، همخوان با یافته هایی هستند که نشان می دهند، در افراد عاشق، فعالیت نواحی مغزی مرتبط با تفکر انتقادی، کاهش پیدا می کند (رک به مستون و باس، ۲۰۱۰؛ فصل 3).
عاشق، معشوق را همان فرد ایده آل خود فرض کرده و احساس می کند که فرد مورد نظر، از بین گزینه های موجود، بهترین گزینه مایل به اوست. شاید شما هم منطق، نحوه استدلال و تفسیر مسائل بوسیله یک عاشق را، در گرماگرم لحظات سوزان عاشقانه دیده باشید. اینکه عاشق با معشوق خود چه قول و قرارهایی می گذارد و اینکه چطور سعی می کند نظر او را به هر نحو که شده جلب کند. شاید خیلی ها، چنین دوره ای را تجربه کرده باشند. عشق، یک خطای ادراکی تناسب گرا است که تا حدی شامل فریب طرف مقابل و همچنین خودفریبی می شود. مکانیسم این دیگر فریبی و خودفریبی می تواند ناهشیارانه و غیر عمدی یا هشیارانه و عمدی باشد. هر چند عشق با کارکردها و مکانیسمهایی که دارد، می تواند برای صاحب آن، از بعضی جنبه ها، نامطلوب و حتى خطرناک باشد اما در مجموع، توانسته در محیط تکاملی انطباق ها، میزان تناسب فرد را بالا ببرد. آنچه که برای انتخاب طبیعی مهم است، توانایی تولید مثل موفق و نه حقیقت یابی، است. عشق نیز، همانند بسیاری از خطاهای ادراکی و تحریفات شناختی دیگر، دقت و صحت ادراکی و شناختی فرد را، فدای تناسب او می کند. حقیقت و حس حقیقت جویی، تا جایی اجازه جولان دارند که به کار کردهای غرایز اساسی انسان یعنی بقاو تولید مثل، صدمه نزنند. این خصایص عشق، باعث می شوند تا افراد و بخصوص زنان، در حین همسرگزینی، به میزان هیجانات عشقی طرف مقابل توجه کنند. در واقع، شاید بتوان گفت که زنان، بیشتر عاشق مردان عاشق اند تا عاقل. البته این قابل انتظار است. عقلی که بخواهد در رابطه با معشوق، حسابگری، مقایسه و بحث و جدل کند، برای طرفین و بخصوص معشوق، چندان تناسب افزا نیست. این گفته به این معنی نیست که افراد در زمان همسر گزینی، به تواناییهای عقلانی یا هوش یک همسر بالقوه، اهمیتی نمی دهند. اما در این زمان، شاید نیاز باشد تا معشوق از تیرگی نسبی دقت نظر و خرد استدلالی عاشق در رابطه با بعضی از جنبه های خودش یا رابطه و نه در ارتباط با اشیاء، مسایل، محیط اطراف و سایر اطرافیان، تا حدی اطمینان پیدا کند. در این حالت، بقا و تضمین رابطه و در نتیجه تولید مثل موفق، هر چند که ممکن است بطور موقتی و موقعیتی باشد، از دست یک عامل مداخله کننده یعنی ادراک دقیق و همه جانبه، در امان خواهد ماند.
🍃 @Psycho_Approaches
#عشق ، پر از فریب است ؛ فریب دادن دیگری، فریب دادن خودمان و فریب خوردن بوسیله فردی دیگر، در بسیاری از موارد، عشق، خطاهای شناختی خاصی در فرد عاشق ایجاد می کند که او را از دیدن حقایق، باز می دارند. روانشناسان، به این پدیده، اثر هاله ای عشق می گویند.
همانطور که هر هاله ای می تواند روی اشیائی را که ما در حال دیدن آنها هستیم پوشانده و مانع دید صحیح شود، عشق نیز می تواند موجب ندیدن حقایق تلخ و جایگزینی آنها با آروزهای شیرین شود. اثر هاله ای باعث می شود تا عاشق، خوبیهای معشوق را زیادنمایی و جنبه های منفی او را، کم نمایی کند. این اثرات عشق، همخوان با یافته هایی هستند که نشان می دهند، در افراد عاشق، فعالیت نواحی مغزی مرتبط با تفکر انتقادی، کاهش پیدا می کند (رک به مستون و باس، ۲۰۱۰؛ فصل 3).
عاشق، معشوق را همان فرد ایده آل خود فرض کرده و احساس می کند که فرد مورد نظر، از بین گزینه های موجود، بهترین گزینه مایل به اوست. شاید شما هم منطق، نحوه استدلال و تفسیر مسائل بوسیله یک عاشق را، در گرماگرم لحظات سوزان عاشقانه دیده باشید. اینکه عاشق با معشوق خود چه قول و قرارهایی می گذارد و اینکه چطور سعی می کند نظر او را به هر نحو که شده جلب کند. شاید خیلی ها، چنین دوره ای را تجربه کرده باشند. عشق، یک خطای ادراکی تناسب گرا است که تا حدی شامل فریب طرف مقابل و همچنین خودفریبی می شود. مکانیسم این دیگر فریبی و خودفریبی می تواند ناهشیارانه و غیر عمدی یا هشیارانه و عمدی باشد. هر چند عشق با کارکردها و مکانیسمهایی که دارد، می تواند برای صاحب آن، از بعضی جنبه ها، نامطلوب و حتى خطرناک باشد اما در مجموع، توانسته در محیط تکاملی انطباق ها، میزان تناسب فرد را بالا ببرد. آنچه که برای انتخاب طبیعی مهم است، توانایی تولید مثل موفق و نه حقیقت یابی، است. عشق نیز، همانند بسیاری از خطاهای ادراکی و تحریفات شناختی دیگر، دقت و صحت ادراکی و شناختی فرد را، فدای تناسب او می کند. حقیقت و حس حقیقت جویی، تا جایی اجازه جولان دارند که به کار کردهای غرایز اساسی انسان یعنی بقاو تولید مثل، صدمه نزنند. این خصایص عشق، باعث می شوند تا افراد و بخصوص زنان، در حین همسرگزینی، به میزان هیجانات عشقی طرف مقابل توجه کنند. در واقع، شاید بتوان گفت که زنان، بیشتر عاشق مردان عاشق اند تا عاقل. البته این قابل انتظار است. عقلی که بخواهد در رابطه با معشوق، حسابگری، مقایسه و بحث و جدل کند، برای طرفین و بخصوص معشوق، چندان تناسب افزا نیست. این گفته به این معنی نیست که افراد در زمان همسر گزینی، به تواناییهای عقلانی یا هوش یک همسر بالقوه، اهمیتی نمی دهند. اما در این زمان، شاید نیاز باشد تا معشوق از تیرگی نسبی دقت نظر و خرد استدلالی عاشق در رابطه با بعضی از جنبه های خودش یا رابطه و نه در ارتباط با اشیاء، مسایل، محیط اطراف و سایر اطرافیان، تا حدی اطمینان پیدا کند. در این حالت، بقا و تضمین رابطه و در نتیجه تولید مثل موفق، هر چند که ممکن است بطور موقتی و موقعیتی باشد، از دست یک عامل مداخله کننده یعنی ادراک دقیق و همه جانبه، در امان خواهد ماند.
🍃 @Psycho_Approaches
*آزمایش جالب دانشگاه استنفورد درباره "ناهماهنگی شناختی": چرا ذهن ما به سمت "توجیه" می رود؟*
🖊️مبینا محمدی
*نشر:* گاهنامه مدیر
■بیایید به سال ۱۹۵۷ در دانشگاه استنفورد برویم؛ جایی که دو روان شناس با نام های ليون فستینگر و جیمز کارلسمیت، آزمایش مهمی انجام می دهند.
□این آزمایش شامل چند مرحله می شد. در قسمت اول تمام شرکت کنندگان باید فعالیتی به شدت حوصله سر بر را به صورت انفرادی، به مدت دو ساعت انجام می دادند: هر فرد باید در ۳۰ دقیقه ی اول ۱۲ قرقره را در ظرفی قرار می داد، آن را خالی می کرد و سپس موظف به پر کردن مجدد آن بود.
●بعد آزمایشگر از او می خواست که برای بقیه ی زمان، ۴۸ مکعب روی یک صفحه را یکی یکی به سمت عقربه های ساعت بچرخاند و بار بعد خلاف عقربه.
○وقتی دو ساعت تمام می شد، آزمایشگر به او می گفت که به شرکت کننده ی بعدی که پشت در است اطلاعات این آزمایش را بدهد. البته باید به او بگوید که آزمایش بسیار جالبی انجام داده و بسیار از آن لذت برده و خوش گذشته است.
■آزمایشگر به شرکت کننده می گفت: اگر به نفر بعدی بگویی که از آزمایش لذت برده ای، مقداری پول به تو خواهم داد(همین جا بگویم که گروه شرکت کننده بعدی وجود نداشت و کسی که پشت در بود و قرار بود به او گفته شود که آزمایش جالبی بود، همکار آزمایش کنننده ها بود.)
□آزمایشگر به نیمی از شرکت کنندگان یک دلار و به نیم دیگر ۲۰ دلار داد. بعد از دادن پول، آزمایشگر از همه ی افراد ۴ سوال زیر را می پرسد و کار شرکت کننده به پایان می رسد:
۱. آیا وظایف جالب و لذتبخش بودند؟
احساسات خود را در این درباره از مقیاس ۵- تا ۵+ ارزیابی کنید که ۵- به معنای بسیار خسته کننده، ۵+ به معنای بسیار جالب و لذتبخش بودن و صفر به معنای خنثی بودن است.
۲. آیا این آزمایش به شما فرصتی برای یادگیری در مورد توانایی شخصی خود در انجام وظایف داد؟
احساسات خود را درباره این موضوع از مقیاس ۰ تا ۱۰ ارزیابی کنید که ۰ به معنای این است که چیزی یادگیری نشده و ۱۰ به معنای یادگیری بسیار زیاد است.
۳. آیا فکر میکنید نتایج این آزمایش ممکن است ارزش علمی داشته باشند؟
نظر خود را در این مورد از مقیاس ۰ تا ۱۰ ارزیابی کنید که ۰ به معنای عدم ارزش علمی یا اهمیتی نداشتن و ۱۰ به معنای داشتن ارزش و اهمیت بسیار زیاد است.
۴. آیا تمایلی به شرکت در یک آزمایش مشابه دیگر دارید؟
تمایل خود را به شرکت مجدد در یک آزمایش مشابه را از مقیاس ۵- تا ۵+ ارزیابی کنید، به این صورت که ۵- به معنای عدم تمایل به شرکت، ۵+ به معنای تمایل کامل به شرکت و صفر به معنای عدم احساس خاصی باشد.
●محققین پاسخ افراد را به این چهار سوال بررسی کردند که در حقیقت بخش کلیدی این آزمایش است. شاید حدس بزنید که جواب ها واضح است: اگر آزمایش حوصله سر بر بوده، پس همه همین طور گزارش کرده اند. اما نتایج نشان می دهد به طرز چشمگیری، افرادی که تنها یک دلار گرفته بودند، در پاسخ به این سوالات میزان لذت بیشتری از آزمایش نشان دادند.
○هدف اصلی آزمایش گران چه بود؟
همه ی شرکت کنندگان می دانستند که فعالیتی بسیار حوصله سر بر و خسته کننده ای انجام داده اند اما در ازای ۲۰ و یا ۱ دلار مجبور بودند به شرکت کننده بعدی حرفی خلاف نظر حقیقی شان را بیان کنند.
■گروه اول که بیست دلار گرفته بود، دلیل و انگیزه مالی مناسبی برای این کار داشت که برغم حوصله سر بودن فعالیت، بگوید خیلی هم جالب بود. اما در پاسخ به سوالات چهارگانه، کمتر از گروه یک دلاری اعلام کردند که فعالیت جذاب بود. در واقع آنها ماجرا راداین گونه خلاصه کرده اند: واقعاً فعالیتی حوصله بر بود ولی ۲۰ دلار می ارزید که به نفر بعدی بگوییم فعالیت جالبی بود.
□برای گروه دوم اما یک دلار دلیل کافی برای دروغ گفتن نبود. در ذهن آنها این گزاره شکل گرفته بود که یک دلار دلیل خوبی برای دروغ گفتن نیست. بنابراین ذهن باید دنبال دلیل دیگری بگردد.
●در واقع آنها دچار "ناهماهنگی شناختی" شدند: "باور"شان این بود که آزمایش حوصله سر بر بوده است و این باور با "رفتار"شان (گفتن جذاب بودن آزمایش به فرد دیگر) هم راستا نبود. پول خوبی هم نگرفته بودند که بگویند به خاطر این پول، دروغ گفتیم.
○در دسترس ترین و راحت ترین کار برای فرار از مخمصه این بود که ذهن فرد را به این باور برساند که واقعاً تحقیق جذابی بود و از آن لذت برده؛ در این صورت باور با رفتار همخوان می شود. به همین دلیل، گروه یک دلاری، اعلام رضایت بیشتری داشتند.
■وقتی انسان دچار ناهماهنگی شناختی می شود و کاری انجام می دهد که با باورهایش نمی خواند، یکی از سه راه را پیش رو دارد:تغییر باور، تغییر رفتار، خلق یک باور جدید برای توجیه رفتار. (جلوتر تفاوت هر سه را توضیح می دهم).
@Psycho_Approaches
🖊️مبینا محمدی
*نشر:* گاهنامه مدیر
■بیایید به سال ۱۹۵۷ در دانشگاه استنفورد برویم؛ جایی که دو روان شناس با نام های ليون فستینگر و جیمز کارلسمیت، آزمایش مهمی انجام می دهند.
□این آزمایش شامل چند مرحله می شد. در قسمت اول تمام شرکت کنندگان باید فعالیتی به شدت حوصله سر بر را به صورت انفرادی، به مدت دو ساعت انجام می دادند: هر فرد باید در ۳۰ دقیقه ی اول ۱۲ قرقره را در ظرفی قرار می داد، آن را خالی می کرد و سپس موظف به پر کردن مجدد آن بود.
●بعد آزمایشگر از او می خواست که برای بقیه ی زمان، ۴۸ مکعب روی یک صفحه را یکی یکی به سمت عقربه های ساعت بچرخاند و بار بعد خلاف عقربه.
○وقتی دو ساعت تمام می شد، آزمایشگر به او می گفت که به شرکت کننده ی بعدی که پشت در است اطلاعات این آزمایش را بدهد. البته باید به او بگوید که آزمایش بسیار جالبی انجام داده و بسیار از آن لذت برده و خوش گذشته است.
■آزمایشگر به شرکت کننده می گفت: اگر به نفر بعدی بگویی که از آزمایش لذت برده ای، مقداری پول به تو خواهم داد(همین جا بگویم که گروه شرکت کننده بعدی وجود نداشت و کسی که پشت در بود و قرار بود به او گفته شود که آزمایش جالبی بود، همکار آزمایش کنننده ها بود.)
□آزمایشگر به نیمی از شرکت کنندگان یک دلار و به نیم دیگر ۲۰ دلار داد. بعد از دادن پول، آزمایشگر از همه ی افراد ۴ سوال زیر را می پرسد و کار شرکت کننده به پایان می رسد:
۱. آیا وظایف جالب و لذتبخش بودند؟
احساسات خود را در این درباره از مقیاس ۵- تا ۵+ ارزیابی کنید که ۵- به معنای بسیار خسته کننده، ۵+ به معنای بسیار جالب و لذتبخش بودن و صفر به معنای خنثی بودن است.
۲. آیا این آزمایش به شما فرصتی برای یادگیری در مورد توانایی شخصی خود در انجام وظایف داد؟
احساسات خود را درباره این موضوع از مقیاس ۰ تا ۱۰ ارزیابی کنید که ۰ به معنای این است که چیزی یادگیری نشده و ۱۰ به معنای یادگیری بسیار زیاد است.
۳. آیا فکر میکنید نتایج این آزمایش ممکن است ارزش علمی داشته باشند؟
نظر خود را در این مورد از مقیاس ۰ تا ۱۰ ارزیابی کنید که ۰ به معنای عدم ارزش علمی یا اهمیتی نداشتن و ۱۰ به معنای داشتن ارزش و اهمیت بسیار زیاد است.
۴. آیا تمایلی به شرکت در یک آزمایش مشابه دیگر دارید؟
تمایل خود را به شرکت مجدد در یک آزمایش مشابه را از مقیاس ۵- تا ۵+ ارزیابی کنید، به این صورت که ۵- به معنای عدم تمایل به شرکت، ۵+ به معنای تمایل کامل به شرکت و صفر به معنای عدم احساس خاصی باشد.
●محققین پاسخ افراد را به این چهار سوال بررسی کردند که در حقیقت بخش کلیدی این آزمایش است. شاید حدس بزنید که جواب ها واضح است: اگر آزمایش حوصله سر بر بوده، پس همه همین طور گزارش کرده اند. اما نتایج نشان می دهد به طرز چشمگیری، افرادی که تنها یک دلار گرفته بودند، در پاسخ به این سوالات میزان لذت بیشتری از آزمایش نشان دادند.
○هدف اصلی آزمایش گران چه بود؟
همه ی شرکت کنندگان می دانستند که فعالیتی بسیار حوصله سر بر و خسته کننده ای انجام داده اند اما در ازای ۲۰ و یا ۱ دلار مجبور بودند به شرکت کننده بعدی حرفی خلاف نظر حقیقی شان را بیان کنند.
■گروه اول که بیست دلار گرفته بود، دلیل و انگیزه مالی مناسبی برای این کار داشت که برغم حوصله سر بودن فعالیت، بگوید خیلی هم جالب بود. اما در پاسخ به سوالات چهارگانه، کمتر از گروه یک دلاری اعلام کردند که فعالیت جذاب بود. در واقع آنها ماجرا راداین گونه خلاصه کرده اند: واقعاً فعالیتی حوصله بر بود ولی ۲۰ دلار می ارزید که به نفر بعدی بگوییم فعالیت جالبی بود.
□برای گروه دوم اما یک دلار دلیل کافی برای دروغ گفتن نبود. در ذهن آنها این گزاره شکل گرفته بود که یک دلار دلیل خوبی برای دروغ گفتن نیست. بنابراین ذهن باید دنبال دلیل دیگری بگردد.
●در واقع آنها دچار "ناهماهنگی شناختی" شدند: "باور"شان این بود که آزمایش حوصله سر بر بوده است و این باور با "رفتار"شان (گفتن جذاب بودن آزمایش به فرد دیگر) هم راستا نبود. پول خوبی هم نگرفته بودند که بگویند به خاطر این پول، دروغ گفتیم.
○در دسترس ترین و راحت ترین کار برای فرار از مخمصه این بود که ذهن فرد را به این باور برساند که واقعاً تحقیق جذابی بود و از آن لذت برده؛ در این صورت باور با رفتار همخوان می شود. به همین دلیل، گروه یک دلاری، اعلام رضایت بیشتری داشتند.
■وقتی انسان دچار ناهماهنگی شناختی می شود و کاری انجام می دهد که با باورهایش نمی خواند، یکی از سه راه را پیش رو دارد:تغییر باور، تغییر رفتار، خلق یک باور جدید برای توجیه رفتار. (جلوتر تفاوت هر سه را توضیح می دهم).
@Psycho_Approaches
□برای انسان مهم است که میان ارزش و رفتارش یکپارچگی باشد؛ مثلا اگر می گوییم سلامتی ارزش است و در راستای آن باور داریم ورزش کردن، داشتن تغذیه ی مناسب و سیگار نکشیدن مهم است اما در عین حال سیگار می کشیم، ورزش نمی کنیم و تغذیه ی مناسب هم نداریم، دچار ناهاهنگی شناختی(Cognitive dissonance)هستیم؛
چه به زبان بیاوریم چه نه، این موضوع گوشه ی ذهن مان می نشیند و حس ناخوشایندی در ما بوجود می آورد.
●آزمایشی که مطرح شد، معروف ترین آزمایش در حوزه ی ناهماهنگی شناختی است: حس ناخوشایندی که مغز می خواهد از آن فرار کند. این بسیار طبیعی است که همه ی ما می خواهیم تصویر مثبتی از خود داشته باشیم و برای نگه داشتن این تصویر مثبت، ذهن راهکار های بسیاری را می داند.
حال برویم سراغ کارکردهایی که ذهن دارد تا از این ناهماهنگی خلاص شود.
○فردی را در نظر بگیرید که به دکتر مراجعه می کند و دکتر به او می گوید که سیگار بسیار برای او مضر است و احتمالا سرطان می گیرد. نباید سیگار کشیدن را ادامه بدهد. این جاست که فرد حس ناخوشایندی را تجربه می کند؛ "ناهماهنگی شناختی" و ذهن به تکاپوی عبور از آن می افتد و سه راه بیشتر هم ندارد:
▪︎اول اینکه رفتار را تغییر بدهد؛ یعنی دیگر سیگار نکشد.
▪︎دومین کار اینکه می تواند باور را تغییر بدهد؛ مثلا به خود بگوید که نه سیگار آنقدر ها هم بد نیست و دکترها خیلی مواقع اشتباه می کنند و اینطور سیگار کشیدن را توجیه کند.
▪︎و یا می تواند در کنار باور موجود، باور جدیدی خلق کند؛ مثلاً بگوید درست است که سیگار سلامتی را به خطر می اندازد ولی خیلی آرامش بخش است و به سلامت روان من کمک می کند!
به این ترتیب، بدون این که باورش را عوض کند یا رفتارش را تغییر دهد، آن را توجیه کند.
■قطعاً، در اینجا گزینه اول بهترین است ولی در هر سه مورد، فرد از ناهماهنگی شناختی خلاص می شود. نکته اینجاست که چون تغییر رفتار سخت است و تغییر باور دشوار،
خیلی هایمان ترجیح می دهیم، هر دو را با خلق باور جدیدی نگه داریم
و بدین ترتیب، پدیده ویرانگر توجیه شکل می گیرد.
□مثال های بی شماری از ناهماهنگی شناختی وجود دارد؛ وقتی عمیقا به دوستی اعتماد دارید و او از شما سوءاستفاده مالی می کند اما بر آن سرپوش می گذارید و با این توجیه که در شرایط اضطراری بوده از کنار ماجرا می گذرید و به دوستی پر ضرر با او ادامه می دهید، وقتی خرید احساسی می کنید و لباسی بسیار گران بدون نیاز داشتن می خرید و خودتان را قانع می کنید که آن را نیاز داشتید یا آنقدر ها هم گران نبوده و واقعیت را نمی پذیرید. وقتی شریک عاطفی تان مدام سرزنش تان می کند اما به خود می گویید اشکال ندارد عوضش بسیار مهربان است و صدها مثال دیگر.
●همین الان به حداقل سه نمونه از توجیهات خود در زمینه ناهماهنگی شناختی فکر کنید. آیا فکر نمی کنید که در تمام این موارد ذهن کوشیده است تا همه چیز را دوباره هماهنگ کند؟
○آیا شما هم در اغلب موارد، به جای اصلاح رفتار یا بازبینی در باور، به خلق باور و توجیه می پردازید؟
■توصیه اصلی این است: سعی کنید به جای حل کردن سریع و سطحی مسائل با استفاده از ضلع سوم (خلق باور جدید و توجیه) دو ضلع دیگر (تغییر رفتار/ تغییر باور) را هم در معادله وارد کنید و موضوعات را عمیق تر موشکافی کنید.
ریشه ی بسیاری از اعتیاد ها و بسیاری مشکلاتی که با آن ها سر و کله می زنیم همین نکته ی کوچک است.
مدتی این تعارض را تحمل کنید. خودتان را به چالش بکشید و با خودتان رو راست باشید! از نتایج آن شگفت زده و البته خرسند خواهید شد.
*منبع:* سایت عصر ایران
@Psycho_Approaches
چه به زبان بیاوریم چه نه، این موضوع گوشه ی ذهن مان می نشیند و حس ناخوشایندی در ما بوجود می آورد.
●آزمایشی که مطرح شد، معروف ترین آزمایش در حوزه ی ناهماهنگی شناختی است: حس ناخوشایندی که مغز می خواهد از آن فرار کند. این بسیار طبیعی است که همه ی ما می خواهیم تصویر مثبتی از خود داشته باشیم و برای نگه داشتن این تصویر مثبت، ذهن راهکار های بسیاری را می داند.
حال برویم سراغ کارکردهایی که ذهن دارد تا از این ناهماهنگی خلاص شود.
○فردی را در نظر بگیرید که به دکتر مراجعه می کند و دکتر به او می گوید که سیگار بسیار برای او مضر است و احتمالا سرطان می گیرد. نباید سیگار کشیدن را ادامه بدهد. این جاست که فرد حس ناخوشایندی را تجربه می کند؛ "ناهماهنگی شناختی" و ذهن به تکاپوی عبور از آن می افتد و سه راه بیشتر هم ندارد:
▪︎اول اینکه رفتار را تغییر بدهد؛ یعنی دیگر سیگار نکشد.
▪︎دومین کار اینکه می تواند باور را تغییر بدهد؛ مثلا به خود بگوید که نه سیگار آنقدر ها هم بد نیست و دکترها خیلی مواقع اشتباه می کنند و اینطور سیگار کشیدن را توجیه کند.
▪︎و یا می تواند در کنار باور موجود، باور جدیدی خلق کند؛ مثلاً بگوید درست است که سیگار سلامتی را به خطر می اندازد ولی خیلی آرامش بخش است و به سلامت روان من کمک می کند!
به این ترتیب، بدون این که باورش را عوض کند یا رفتارش را تغییر دهد، آن را توجیه کند.
■قطعاً، در اینجا گزینه اول بهترین است ولی در هر سه مورد، فرد از ناهماهنگی شناختی خلاص می شود. نکته اینجاست که چون تغییر رفتار سخت است و تغییر باور دشوار،
خیلی هایمان ترجیح می دهیم، هر دو را با خلق باور جدیدی نگه داریم
و بدین ترتیب، پدیده ویرانگر توجیه شکل می گیرد.
□مثال های بی شماری از ناهماهنگی شناختی وجود دارد؛ وقتی عمیقا به دوستی اعتماد دارید و او از شما سوءاستفاده مالی می کند اما بر آن سرپوش می گذارید و با این توجیه که در شرایط اضطراری بوده از کنار ماجرا می گذرید و به دوستی پر ضرر با او ادامه می دهید، وقتی خرید احساسی می کنید و لباسی بسیار گران بدون نیاز داشتن می خرید و خودتان را قانع می کنید که آن را نیاز داشتید یا آنقدر ها هم گران نبوده و واقعیت را نمی پذیرید. وقتی شریک عاطفی تان مدام سرزنش تان می کند اما به خود می گویید اشکال ندارد عوضش بسیار مهربان است و صدها مثال دیگر.
●همین الان به حداقل سه نمونه از توجیهات خود در زمینه ناهماهنگی شناختی فکر کنید. آیا فکر نمی کنید که در تمام این موارد ذهن کوشیده است تا همه چیز را دوباره هماهنگ کند؟
○آیا شما هم در اغلب موارد، به جای اصلاح رفتار یا بازبینی در باور، به خلق باور و توجیه می پردازید؟
■توصیه اصلی این است: سعی کنید به جای حل کردن سریع و سطحی مسائل با استفاده از ضلع سوم (خلق باور جدید و توجیه) دو ضلع دیگر (تغییر رفتار/ تغییر باور) را هم در معادله وارد کنید و موضوعات را عمیق تر موشکافی کنید.
ریشه ی بسیاری از اعتیاد ها و بسیاری مشکلاتی که با آن ها سر و کله می زنیم همین نکته ی کوچک است.
مدتی این تعارض را تحمل کنید. خودتان را به چالش بکشید و با خودتان رو راست باشید! از نتایج آن شگفت زده و البته خرسند خواهید شد.
*منبع:* سایت عصر ایران
@Psycho_Approaches
وارد میکند؟
👈خودخواهی یک الگوی رفتاری است
که در آن فرد به صورت مستمر و بیش از
حد به نیازها، آرزوها و خواستههای
شخصی خود توجه میکند و میخواهد
به هر قیمتی این خواستهها را برآورده کند.
در زیر تعدادی از آسیبهایی که
خودخواهی میتواند به سلامت روان وارد
کند را بررسی میکنیم:
ایجاد روابط ناسالم:
توجه به نیازها و خواستههای خویش،
منجر به ایجاد روابط ناسالم و کاهش
ارتباطات موثر با دیگران میشود.
افزایش احساس تنهایی:
خودخواهی باعث میشود فرد به طور
ناخودآگاه از دیگران دوری کند که این
امر منجر به افزایش احساس تنهایی،
عدم ارتباط اجتماعی و افزایش ریسک
افسردگی و اضطراب میشود.
کاهش همدلی:
توجه به نیازها و خواستههای خویش،
باعث کاهش همدلی و ایجاد مشکلات در
روابط اجتماعی میشود.
افزایش استرس و اضطراب:
توجه به نیازها و خواستههای خویش،
منجر به افزایش سطح استرس و اضطراب
شود و در نتیجه سلامت روان را تحت
تأثیر قرار دهد.
کاهش رضایت و خوشبینی:
خودخواهی منجر به عدم دستیابی به
زیاده خواهی شده و رضایت و خوشبینی
را کاهش میدهد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from TAB O+ | 22_10 | 17_19
بهار پیش از آن که حادثه ای در طبیعت باشد،
حادثه ای است در قلب آدمی و پیش از آن که در طبیعت محسوس باشد در حسی انسانی وقوع مییابد ...
سال نو مبارک😘 🆕
🪴 🌸 بهار آمد...
@TAB_O✅
حادثه ای است در قلب آدمی و پیش از آن که در طبیعت محسوس باشد در حسی انسانی وقوع مییابد ...
سال نو مبارک
@TAB_O
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
همکار نزدیک فروید و بنیانگذار مکتب روانکاوی بوداپست آزمایشهایی را با مدیوم ها و غیب بین ها (Clairvoyant) انجام داد. او معتقد بود که انتقال فکر در بین بیمارانش رایج است و در نامه ای به فروید در سال ۱۹۱۰ نوشت که میتواند افکار بیمارانش را از روش تداعی آزاد بخواند و فعال ترین عقده های بیمارانش را شناسایی کند. فروید که همیشه عمیقاً نگران شهرت علم روانکاوی بود به فرنسی هشدار داد که کار او ممکن است ضربه بزرگی به علم روانکاوی بزند. اما علیرغم بدبینی اش در مورد پدیده های ماوراء طبیعی خود فروید نیز به علوم غریبه علاقه داشت. او در نامه ای در سال ۱۹۲۱ نوشت که او نمیخواهد بدون مطالعه پدیده هایغریبه روانکاوی را بی اعتبار و غیر علمی بداند و در ادامه
می نویسد که اگر در ابتدای حرفه روانکاوی خود بود ممکن بود چنین تحقیقاتی را در حوزه علوم غریبه و روانکاوی انجام دهد. مشهورترین مدافع نزدیکی علم روانکاوی و علوم غریبه کارل یونگ بود علاقه یونگ به ماوراء طبیعی قبل از ملاقات با فروید شکل گرفت برخی از اعضای خانواده مادری یونگ ادعای تواناییهای ماوراء طبیعی داشتند. یونگ معتقد به وجود روح جاودانه بود که خارج از مکان و زمان حضور داشت نظریات یونگ در واقع ایده های روانکاوی که مبنای برخی اعمال ما میل جنسی است را به حاشیه راند و بجای آن یک نیروی نسبتا عقلانی اما مبهم وناشناخته را در مرکز روان انسان Pscyche) قرار داد.
فروید بشدت مخالف این نظریه بود. یونگ در نوشته های خود مکالمه ای را با فروید به یاد می آورد که در آن فروید از او خواسته بود که قول دهد که هرگز نظریه جنسی را رها نکند. یونگ در ادامه مینویسد که فروید گفته بود روانکاوان باید از علم روانکاوی یک عقیده" تعصب آمیز و یک سنگر تخریب ناپذیر در برابر "علوم غريبه" بسازند. فروید با تاکید بر امر جنسی ناخودآگاه را یک پدیده بیولوژیکی میدانست و بشدت مخالف تفسیرهای مبتنی بر حالات ذهنی و ماوراء طبیعی بود.
Reference :
JOURNAL ARTICLE
The Problem of Demarcation: Psychoanalysis and the Occult
JÚLIA GYIMESI
American Imago, Vol. 66, No. 4, Sándor Ferenczi Returns Home: Papers from the Miskolc Conference (Winter 2009), pp. 457- 470 (14 pages)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
رویکردهای درمانی
Photo
آمریکاییها بیشتر علوم انسانی میخوانند!
این جدول توسط بنیاد ملی علوم آمریکا (NSF) ارائه شده که یک سازمان دولتی در ایالات متحده است. جملاتی مانند تو باید دکتر بشی! مهندس بشی! از کودکی در همهی خانهها پیوسته میان والدین و فرزندان دوره میشود! تا شاید شانس موفقیت و در نهایت آسایش زندگی را برایشان فراهم کند. با چنین روندی، از همان ابتدا ذهنیتی را در فرزندان خود ایجاد میکنیم که هر رشتهی دیگر غیر از پزشکی و مهندسی ارزش تحصیل ندارند و خوشبختی و سعادت آینده فقط و فقط در همین دو رشته خلاصه شده است! حال آنکه جامعه غیر از پزشک و مهندس بخشهای مختلفی را شامل میشود که نیازمند تخصص و دانش روز است و متأسفانه همین رویکرد میتواند از دلایل مهم عدم پیشرفت یک کشور باشد.
اما نکتهی جالب در این میان وضعیت متفاوت نگرش به رشتههای تحصیلی در کشورهای پیشرفته است. مهمترین عامل برتری کشورهای غربی قطعاً علوم تجربی یا ریاضی نبوده بلکه از ابتدا تاکنون خود و جهان را توسط علوم انسانی کنترل و اداره کردهاند، هرچند در ظاهر چیزی که از آنها میبینیم آثار و نتایج علوم فنی و مهندسی بوده است. ولی باید توجه داشت کارکرد، جهتگیری و حتی روش استفادهی همین علوم را نیز با بهرهگیری از علوم انسانی تعیین میکنند و این مهمترین دلیل موفقیت آنها در مباحثی مانند اقتصاد و سایر حوزههاست.
آنها کیفیت بالای آموزش و استاندارهای کیفی برای رشد جوامع خود را با تأکید بر علوم اجتماعی و انسانی تضمین میکنند که درنهایت به ارتقای کیفیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منتج میشود. در ابتدا وقتی که به کشورهای توسعه یافته نگاه میکنیم و استانداردهای بالای زندگی در آنها را مشاهده میکنیم در نگاه اول ریشهی تمامی پیشرفتها در صنعت، کشاورزی، اقتصاد و ... در فناوریهایی که دارند متجلی میشود. "آنها فناوری دارند بنابراین پیشرفته هستند!" همین تفکر برای سالها وارد زندگی ما شده و در نتیجهی آن فقط باید دکتر یا مهندس شویم تا فاصلهی خود را با جوامع پیشرفته کمتر کنیم! اما این سطحیترین نگاه ممکن به اساس قضیهای است که در ابتدای مطلب مطرح شد.
برای درک بهتر موضوع نگاهی به کشور آمریکا خواهیم داشت. بررسی آمار دانشگاههای این کشور نمایانگر حضور بسیار پررنگ شهروندان آمریکایی یا آنهایی که اقامت دائم دارند در دانشکدههای حقوق، اقتصاد، مدیریت و ... است حال آنکه دانشکدههای مهندسی و پزشکی از ملیتهای متنوع از عرب گرفته تا هندی و چینی و البته هموطنان خودمان پر شده است. شاید این آمار متفاوت و البته عجیب! با توجه به استانداردهای تحصیلی "مد" شده در کشور ما، خود پاسخی برای موفقیت کشوری مانند آمریکا باشد. آنها با تقویت علوم انسانی و اجتماعی زیربنایی محکم را ایجاد کردهاند که با پشتوانهی آن شاهد کشف و پیشرفت فناوری هستند. در کشور ما دانشآموزان ممتاز و باهوش حتی اگر به تحقیق و بررسی در رابطه با رشتههای علوم انسانی بپردازند با مخالفت بیشتر اطرافیان خود مواجه میشوند که هوش و استعدادشان را در علوم انسانی نابود نکنند! و برای یک آیندهی خوب دکتر و مهندس شوند حال آنکه دانشآموزان با نمرات پایینتر را روانهی علوم انسانی میکنیم تا در آینده اقتصاددانها، مدیران و جامعهشناسان ما باشند!
به نظر شما این میتواند روش مناسبی برای تضمین موفقیت یک کشور در آینده باشد؟! البته در سالهای اخیر، با افزایش آگاهیهای عمومی، تعداد دانشآموزان ممتازی که در رشتهی علوم انسانی تحصیل میکنند، رو به فزونی است. در ادامه آمار جالبی از دانشگاههای آمریکا را مشاهده میکنید که تفاوت چشمگیری میان دریافتکنندگان مدرک دکتری در رشتههای علوم انسانی و آموزشی با مهندسی و پزشکی را نشان میدهد حال آنکه بیشتر دانشجویان ویزایی (خارجی) رشتههای علوم تجربی و ریاضی را انتخاب کردهاند. این جدول توسط بنیاد ملی علوم آمریکا (NSF) ارائه شده است. این بنیاد یک نهاد دولتی در ایالات متحدهی آمریکا است که از ۱۹۵۰ تاکنون در توسعهی قوانین و سیاستهای رسمی علمی در ایالات متحدهی آمریکا فعالیت میکند.
🎓 @Psycho_Approaches
این جدول توسط بنیاد ملی علوم آمریکا (NSF) ارائه شده که یک سازمان دولتی در ایالات متحده است. جملاتی مانند تو باید دکتر بشی! مهندس بشی! از کودکی در همهی خانهها پیوسته میان والدین و فرزندان دوره میشود! تا شاید شانس موفقیت و در نهایت آسایش زندگی را برایشان فراهم کند. با چنین روندی، از همان ابتدا ذهنیتی را در فرزندان خود ایجاد میکنیم که هر رشتهی دیگر غیر از پزشکی و مهندسی ارزش تحصیل ندارند و خوشبختی و سعادت آینده فقط و فقط در همین دو رشته خلاصه شده است! حال آنکه جامعه غیر از پزشک و مهندس بخشهای مختلفی را شامل میشود که نیازمند تخصص و دانش روز است و متأسفانه همین رویکرد میتواند از دلایل مهم عدم پیشرفت یک کشور باشد.
اما نکتهی جالب در این میان وضعیت متفاوت نگرش به رشتههای تحصیلی در کشورهای پیشرفته است. مهمترین عامل برتری کشورهای غربی قطعاً علوم تجربی یا ریاضی نبوده بلکه از ابتدا تاکنون خود و جهان را توسط علوم انسانی کنترل و اداره کردهاند، هرچند در ظاهر چیزی که از آنها میبینیم آثار و نتایج علوم فنی و مهندسی بوده است. ولی باید توجه داشت کارکرد، جهتگیری و حتی روش استفادهی همین علوم را نیز با بهرهگیری از علوم انسانی تعیین میکنند و این مهمترین دلیل موفقیت آنها در مباحثی مانند اقتصاد و سایر حوزههاست.
آنها کیفیت بالای آموزش و استاندارهای کیفی برای رشد جوامع خود را با تأکید بر علوم اجتماعی و انسانی تضمین میکنند که درنهایت به ارتقای کیفیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منتج میشود. در ابتدا وقتی که به کشورهای توسعه یافته نگاه میکنیم و استانداردهای بالای زندگی در آنها را مشاهده میکنیم در نگاه اول ریشهی تمامی پیشرفتها در صنعت، کشاورزی، اقتصاد و ... در فناوریهایی که دارند متجلی میشود. "آنها فناوری دارند بنابراین پیشرفته هستند!" همین تفکر برای سالها وارد زندگی ما شده و در نتیجهی آن فقط باید دکتر یا مهندس شویم تا فاصلهی خود را با جوامع پیشرفته کمتر کنیم! اما این سطحیترین نگاه ممکن به اساس قضیهای است که در ابتدای مطلب مطرح شد.
برای درک بهتر موضوع نگاهی به کشور آمریکا خواهیم داشت. بررسی آمار دانشگاههای این کشور نمایانگر حضور بسیار پررنگ شهروندان آمریکایی یا آنهایی که اقامت دائم دارند در دانشکدههای حقوق، اقتصاد، مدیریت و ... است حال آنکه دانشکدههای مهندسی و پزشکی از ملیتهای متنوع از عرب گرفته تا هندی و چینی و البته هموطنان خودمان پر شده است. شاید این آمار متفاوت و البته عجیب! با توجه به استانداردهای تحصیلی "مد" شده در کشور ما، خود پاسخی برای موفقیت کشوری مانند آمریکا باشد. آنها با تقویت علوم انسانی و اجتماعی زیربنایی محکم را ایجاد کردهاند که با پشتوانهی آن شاهد کشف و پیشرفت فناوری هستند. در کشور ما دانشآموزان ممتاز و باهوش حتی اگر به تحقیق و بررسی در رابطه با رشتههای علوم انسانی بپردازند با مخالفت بیشتر اطرافیان خود مواجه میشوند که هوش و استعدادشان را در علوم انسانی نابود نکنند! و برای یک آیندهی خوب دکتر و مهندس شوند حال آنکه دانشآموزان با نمرات پایینتر را روانهی علوم انسانی میکنیم تا در آینده اقتصاددانها، مدیران و جامعهشناسان ما باشند!
به نظر شما این میتواند روش مناسبی برای تضمین موفقیت یک کشور در آینده باشد؟! البته در سالهای اخیر، با افزایش آگاهیهای عمومی، تعداد دانشآموزان ممتازی که در رشتهی علوم انسانی تحصیل میکنند، رو به فزونی است. در ادامه آمار جالبی از دانشگاههای آمریکا را مشاهده میکنید که تفاوت چشمگیری میان دریافتکنندگان مدرک دکتری در رشتههای علوم انسانی و آموزشی با مهندسی و پزشکی را نشان میدهد حال آنکه بیشتر دانشجویان ویزایی (خارجی) رشتههای علوم تجربی و ریاضی را انتخاب کردهاند. این جدول توسط بنیاد ملی علوم آمریکا (NSF) ارائه شده است. این بنیاد یک نهاد دولتی در ایالات متحدهی آمریکا است که از ۱۹۵۰ تاکنون در توسعهی قوانین و سیاستهای رسمی علمی در ایالات متحدهی آمریکا فعالیت میکند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from بهترین هارا با ما دنبال کنید
بیشتر افرادی که تو رابطه هستن
سواد رابطه ندارن برای همینم مشکلات زیادی
براشون رخ میده
اینجا سواد رابطت رو میبره بالا
و هر چیزی که نیاز یک عاشقانه ی خوب هست رو یادت میده:
@ravanshenasi
سواد رابطه ندارن برای همینم مشکلات زیادی
براشون رخ میده
اینجا سواد رابطت رو میبره بالا
و هر چیزی که نیاز یک عاشقانه ی خوب هست رو یادت میده:
@ravanshenasi
آسیب به DNA در سلولهای عصبی برای ساخت خاطرات بلندمدت ضروری است.
به گزارش کانال دیالکتیک علمی به نقل از Albert Einstein College of Medicine دانشمندان کالج پزشکی آلبرت انیشتین دریافتهاند همانطور که نمیتوانید بدون شکستن تخممرغ املت درست کنیدنمیتوانید بدون آسیب DNA و التهاب مغز خاطرات بلندمدت بسازید.
یافتههای غافلگیرکننده آنها امروز بهصورت آنلاین در مجله Nature منتشر شد.
دکتر جلنا رادولوویچ سرپرست این مطالعه و استاد علوم اعصاب استاد روانپزشکی و علوم رفتاری در بخش علوم اعصاب در کالج پزشکی آلبرت انیشتین گفت:
التهاب نورونهای مغز معمولاً چیز بدی در نظر گرفته میشودچراکه میتواند منجر به مشکلات عصبی مانند بیماری آلزایمر و بیماری پارکینسون شود.
وی افزود:
اما یافتههای ما حاکی از آن است که التهاب در نورونهای خاصی در ناحیه هیپوکامپ مغز برای ایجاد خاطرات بلندمدت ضروری است.
هیپوکامپ از دیرباز بهعنوان مرکز حافظه مغز شناخته شده است.
دکتر رادولوویچ و همکارانش دریافتند که هر محرک چرخهای از آسیب و ترمیم DNA را در نورونهای خاص هیپوکامپ ایجاد میکند که منجر به مجموعههای حافظه پایدار میشود.
این مجموعهها خوشههایی از سلولهای مغزی هستند که تجارب گذشته ما را نشان میدهند.
الیزابت وود دانشجوی دکترا و آنا سیکواریچ محقق پسادکترای آزمایشگاه رادولوویچ نویسندگان نخست این مطالعه در کالج پزشکی آلبرت انیشتین بودند.
🎓 @Psycho_Approaches
به گزارش کانال دیالکتیک علمی به نقل از Albert Einstein College of Medicine دانشمندان کالج پزشکی آلبرت انیشتین دریافتهاند همانطور که نمیتوانید بدون شکستن تخممرغ املت درست کنیدنمیتوانید بدون آسیب DNA و التهاب مغز خاطرات بلندمدت بسازید.
یافتههای غافلگیرکننده آنها امروز بهصورت آنلاین در مجله Nature منتشر شد.
دکتر جلنا رادولوویچ سرپرست این مطالعه و استاد علوم اعصاب استاد روانپزشکی و علوم رفتاری در بخش علوم اعصاب در کالج پزشکی آلبرت انیشتین گفت:
التهاب نورونهای مغز معمولاً چیز بدی در نظر گرفته میشودچراکه میتواند منجر به مشکلات عصبی مانند بیماری آلزایمر و بیماری پارکینسون شود.
وی افزود:
اما یافتههای ما حاکی از آن است که التهاب در نورونهای خاصی در ناحیه هیپوکامپ مغز برای ایجاد خاطرات بلندمدت ضروری است.
هیپوکامپ از دیرباز بهعنوان مرکز حافظه مغز شناخته شده است.
دکتر رادولوویچ و همکارانش دریافتند که هر محرک چرخهای از آسیب و ترمیم DNA را در نورونهای خاص هیپوکامپ ایجاد میکند که منجر به مجموعههای حافظه پایدار میشود.
این مجموعهها خوشههایی از سلولهای مغزی هستند که تجارب گذشته ما را نشان میدهند.
الیزابت وود دانشجوی دکترا و آنا سیکواریچ محقق پسادکترای آزمایشگاه رادولوویچ نویسندگان نخست این مطالعه در کالج پزشکی آلبرت انیشتین بودند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
.مردی ۳۸ ساله بارها در نیمهشب تلاش میکند همسرش را مجبور به برقراری رابطه جنسی کند. زنی متاهل در اواسط دهه ۲۰ زندگی در میانه شب دست به خودارضایی میزند. این دو نفر در یک چیز مشترکند؛ وقتی صبح از خواب بیدار میشوند، هیچ کدام از این اتفاقات را به یاد نمیآورند.این افراد و آدمهای مشابه پس از اینکه متوجه رفتار ناخودآگاه خود میشوند، از آن خجالت میکشند و ممکن است از برقراری رابطههای عادی نیز اجتناب کنند.اینها مثالهایی بودند از یک اختلال به نام «سکسسومنیا» یا «رابطه جنسی در خواب» (Sexsomnia) که بخشی از خانواده اختلالات خواب یا «خوابپریشی» محسوب میشوند. این اختلالات شامل راه رفتن در خواب، صحبت کردن در خواب، خوردن در خواب و وحشت در خواب میشود.دکتر کارلوس شنک، پروفسور و روانپزشک ارشد در دانشگاه مینهسوتا، در این باره میگوید: «در حالی که ممکن است به نظر برسد مردم در حال انجام عملی چیزهایی هستند که در خواب میبینند، اما این رفتار زمانی رخ میدهند که مغز در حالت هشیاری قرار ندارد.»آقای شنک که دههها مشغول مطالعه بر این نوع اختلالات خواب بوده است میگوید: «آنها اغلب در آهستهترین و عمیقترین مرحله خواب یعنی مرحله 'خواب امواج آهسته دلتا' رخ میدهند. این به مانند زنگ هشداری است که در سیستم عصبی مرکزی به صدا در میآید و شما در یک ثانیه از زیرزمین به پشت بام خود میروید.»وی میافزاید: «در این حالت رفتارهای شناختی شما عمیقاً در خواب است، اما بدن شما فعال است. این مرحله خطرناکی است زیرا بعد از آن شروع به راه رفتن و دویدن میکنید و همه کارها را بدون اینکه ذهنتان بیدار باشد انجام میدهید.»بررسی «خواب جنسی» دشوار است، زیرا تا زمانی که شریک جنسی افراد مبتلا به آنها چیزی نگویند و افراد به خود آسیب نرسانند، بسیاری از فعالیت جنسی ناخودآگاه خود اطلاعی ندارند.جنیفر مونت، استادیار پزشکی خواب و علوم رفتاری در دانشگاه نورث وسترن در شیکاگو، گفت: «برخی از افراد هستند که با شریک زندگی خود وارد فعالیت جنسی میشوند و این برای هیچ یک از آنها آزاردهنده نیست. بنابراین ممکن است که این امر برای برخی مشکلی ایجاد نکند. اما قطعاً مواردی وجود دارد که افراد مبتلا بابت آنچه در ناخودآگاه انجام دادهاند نگران میشوند.»
🎓 @Psycho_Approaches
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🌱هشت سطح آگاهی و شعور در روانشناسی
در سطح اول شعور:
شخصی که عملی اشتباه را انجام میدهد اصرار دارد که عمل او درست بوده و دیگران را محکوم میکند
این شخص بخاطر اعتقاد عمیق برای انجام عمل اشتباه خود از هیچ کاری پروا نداشته و دست به انجام هر کاری میزند تا عملش را به کرسی نشاند.
در دومین سطح شعور:
شخص پس از انجام عمل اشتباه خود، پی به اشتباه خود برده و از درون احساس پشیمانی میکند ولی این پشیمانی را بروز نمیدهد.
در سومین سطح شعور:
شخص در حین انجام عمل اشتباه خود، پی به اشتباه خود برده و دیگر آن را ادامه نمیدهد. شخص قادر به کنترل احساسات و افکار خود میباشد.
در چهارمین سطح شعور:
شخص قبل از انجام عملی اشتباه متوجه آن عمل شده و آن را انجام نمیدهد.
در پنجمین سطح شعور:
شخص خود عمل اشتباهی انجام نمیدهد ولی اعمال اشتباه دیگران موجب آزار و خشم او میشود.
در ششمین سطح شعور:
شخص عمل اشتباهی انجام نمیدهد و با دیدن اعمال اشتباه دیگران احساس ترحم و دلسوزی نسبت به آنها میکند.
در هفتمين سطح شعور:
شخص عمل اشتباهی انجام نمیدهد و دیگران را هم قضاوت نمیکند.
هشتمين سطح شعور:
همان « عشق » است که علاوه براینکه اشتباهات دیگران راقضاوت نمی کند انها راعاشقانه دوست دارد
🔚باکمی تامل وتفکر
ببینیم ما درکدام سطح شعور واگاهی هستیم؟
🎓 @Psycho_Approaches
در سطح اول شعور:
شخصی که عملی اشتباه را انجام میدهد اصرار دارد که عمل او درست بوده و دیگران را محکوم میکند
این شخص بخاطر اعتقاد عمیق برای انجام عمل اشتباه خود از هیچ کاری پروا نداشته و دست به انجام هر کاری میزند تا عملش را به کرسی نشاند.
در دومین سطح شعور:
شخص پس از انجام عمل اشتباه خود، پی به اشتباه خود برده و از درون احساس پشیمانی میکند ولی این پشیمانی را بروز نمیدهد.
در سومین سطح شعور:
شخص در حین انجام عمل اشتباه خود، پی به اشتباه خود برده و دیگر آن را ادامه نمیدهد. شخص قادر به کنترل احساسات و افکار خود میباشد.
در چهارمین سطح شعور:
شخص قبل از انجام عملی اشتباه متوجه آن عمل شده و آن را انجام نمیدهد.
در پنجمین سطح شعور:
شخص خود عمل اشتباهی انجام نمیدهد ولی اعمال اشتباه دیگران موجب آزار و خشم او میشود.
در ششمین سطح شعور:
شخص عمل اشتباهی انجام نمیدهد و با دیدن اعمال اشتباه دیگران احساس ترحم و دلسوزی نسبت به آنها میکند.
در هفتمين سطح شعور:
شخص عمل اشتباهی انجام نمیدهد و دیگران را هم قضاوت نمیکند.
هشتمين سطح شعور:
همان « عشق » است که علاوه براینکه اشتباهات دیگران راقضاوت نمی کند انها راعاشقانه دوست دارد
🔚باکمی تامل وتفکر
ببینیم ما درکدام سطح شعور واگاهی هستیم؟
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from بهترین هارا با ما دنبال کنید
گروه VIP درخواست فایل و کارگاه
https://www.tg-me.com/+cJVhm2-P1BQ4YzA0
https://www.tg-me.com/+cJVhm2-P1BQ4YzA0
Forwarded from Nabex(تبلیغات کارگاهها و کانالهای روانشناسی)
مرکز روانشناسی احسان زندگی با همکاری موسسه مسیر موفقیت مدرن برگزار میکند:
دوره :صفر تا صد رابطه
مدرس : نسیم سادات صافی
سرفصل های دوره:
✅عشق کامل چطوری هست؟
✅چطوری عشق رو سرپا نگه داریم
✅10تا قانون برای حل تعارض ها دررابطه
✅مثلث سازی و خیانت در روابط
✅تفاوت های جنسی در زنان و مردان
✅ویژگی های اتاق خواب ایده ال
✅آموزش تکنیک های بالا بردن انرژی زنانه و مردانه
⏱ برگزاری از اواخر تیرماه
📱به صورت حضوری و آنلاین
📌با ارائه مدرک
برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر:
@Nasimsadat_safi7
0938-885-7269
ایدی اینستاگرام:
✅nasimsadat_safi
دوره :صفر تا صد رابطه
مدرس : نسیم سادات صافی
سرفصل های دوره:
✅عشق کامل چطوری هست؟
✅چطوری عشق رو سرپا نگه داریم
✅10تا قانون برای حل تعارض ها دررابطه
✅مثلث سازی و خیانت در روابط
✅تفاوت های جنسی در زنان و مردان
✅ویژگی های اتاق خواب ایده ال
✅آموزش تکنیک های بالا بردن انرژی زنانه و مردانه
⏱ برگزاری از اواخر تیرماه
📱به صورت حضوری و آنلاین
📌با ارائه مدرک
برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر:
@Nasimsadat_safi7
0938-885-7269
ایدی اینستاگرام:
✅nasimsadat_safi